عناصر معماري
هر فرم تصويري با يك نقطه آغاز مي شود كه متحرك مي شود. و خط زاده مي شود. اگر خط به حركت درآيد تا يك سطح را بوجود آورد، آنچه به چنگ ما مي آيد يك عنصر دو بعدي است. در حركت از سطح به فضا در اثر گردش و برخورد سطوح آنچه حاصل مي شود، كالبد است يعني بعد سوم. اين است جمع بندي انرژي هاي جنبشي كه نقطه را به خط و خط را به سطح و سطح را تبديل به بعد فضايي مي كند (چشم متفكر، پاول كلي، 1961)
عناصر بدوی و هنرهای بصری
هر بشر در طول تاريخ همواره به تلاشهاي گوناگون دست زده تا باورها و آرمانهاي انساني خويش را در قالب اشكال مختلف به ديگران منتقل كند و از انزواي فرديت خويش راهي به سوي جامعيت يابد. «او هنر را وسيله اي جهت سهيم شدن در احساس و پندار ديگران مي بيند، عواطف و احساسات و ذهنيات خويش را توسط مواد به حيطه «بيان» مي كشاند و از اين راه، پيوند هاي حسي خويش را با ديگران محكم مي سازد.» در اين رهگذر با آفرينش گونه هاي بيشمار هنري در زمينه هاي مختلفي چون نقاشي، معماري، موسيقي، عكاسي علاوه بر انتقال فرهنگ و تمدن بشري، دانش و اشتياق خود را نيز بارور نموده و به پرورش و تعالي روح پرداخته است. او، همواره براي بيان ايدهها، آرزوها و آرمانهاي ذهني خويش، زبانهاي مختلفي را به كار گرفته است، كه هنرهاي بصري يكي از زندهترين و گوياترين اين زبانها است. زماني كه بشر، هنوز موفق به اختراع خط نشده بود، تنها وسيله بيان مفاهيم ذهني او، خطوط تصويري بود. تصويرهائي كه بشر براي ابراز عقايد و انديشههاي خود، بر صخرهها و ديواره غارهاي محل زندگي خود حك كرده است، نمادهائي هستند، كه با كشف معاني آنها، به راز زندگي بشر اوليه و چگونگي ارتباطهايشان با يكديگر، پي ميبريم. اولينبار، در حدود 4000 سال پيش، مصريها، خط هيروگليف «شكل 1» و چينيها، خطي را كه تركيبي از واژهها و نمادهاي تصويري بودند، به وجود آوردند.بعدا سومریها خط میخی را ابداع کردند و سپس در حدود سال 1500 قبل از میلاد،حروف الفبا توسط فنیقی ها پی ریزی شد و بعد از چندی یونانیها با استفاده از حروف الفباي فنيقيها و اضافه كردن و تغيير شكل دادن بعضي از اين حروف، آن را كامل كردند. در قرن هفتم قبل از ميلاد،با پيدايش الفباي اتروسكي، كه بر اساس الفباي يوناني به وجود آمده بود مقدمات پيدايش الفباهاي لاتين فراهم آمد، و از اين رهگذر بود، كه بشر توانست به كمك نوشتن و سخن گفتن، اساس «زبان» را پيريزي كند، و ديگران را از ايدهها، آرمانها و تمايلات ذهني و عواطف و احساسات خويش مطلع سازد. زبان، كه وسيله ارتباط بين افراد بشر را فراهم ميسازد، بر اساس «كلمه» استوار است، و از طريق درك معاني كلمات، انتقال مفاهيم امكانپذير ميشود. اما بسياري از ما، در جريان مكالمه با ديگران، مفاهيم بيشماري را بيشتر از طريق حالات و رنگ چهره، حركات دست و صورت و ديگر اعضاي بدن طرف مقابل، دريافت ميكنيم تا از راه درك كلمات و جملات او.
New Picture
«هنرهاي بصري» يكي از مهمترين زبانهاي بيكلام است، كه از طريق آن، بيشترين و گستردهترين مفاهيم،توسط افراد جوامع مختلف انساني، از نژادها و مليتهاي گوناگون، دريافت ميگردد. مفاهيمي كه از طريق هنرهاي بصری، قابل درك و دريافت ميباشند، توسط عناصر بصري مانند: خط، نقطه، سطح، شكل، رنگ، بافت و غيره، ابراز ميگردند. هنرمند با انتخاب بعضي از اين عناصر بصري، و آرايش آنها به گونهاي زيبا و با بهره گيري از مواد و مصالح و ابزار كار، اثري ميآفريند، و از اين طريق مفاهيم ذهني و عواطف و احساسات خويش را در رابطه با جهان پيرامون خود، به ديگران انتقال ميدهد و اين اصلي است كه در كليه فعاليتهاي خلاقه هنرهاي بصري، اعمال ميگردد. نقاشان، مجسمهسازان، معماران، گرافيستها و ديگر هنرمندان هنرهاي بصری(تجسمي)، هر يك بنا به اقتضاي مواد و مصالح مورد مصرفي خود، بعضي از عناصر بصري را در تركيبي خوش آيند و روابطي زيبا، در قالب يك اثر هنري، عرضه ميكنند. هنرهاي بصری، تجليات متعالي زبان بصري هستند و از با ارزشترين ابزارهاي آموزشي به حساب ميآيند. شناخت و درك مباني هنرهاي بصری، انسان امروز را از اسارت قالبهاي پيش ساخته زيباشناسي و از تفسيرهاي كليشهاي عاميانه رهائي بخشيده و براي او اين امكان را فراهم ميآورد تا تصوير را به عنوان خودِ تصوير، تجربه كند.
هنرهاي بصري
كليه هنرهائي كه در جريان آفرينش آنها، حس بينائي، عامل اصلي باشد، آنها را هنرهاي تجسمي و يا هنرهاي بصري ميناميم. هنرهای بصری آن گروه ازهنرهای مبتنی بر طرح است که مشخصاًحس بینایی را مخاطب قرار میدهند. هنرهایی چون نقاشی، مجسمهسازی، طراحی، عکاسی، گرافیک، طراحی صنعتی، معماری و طراحی داخلی و همچنین هنرهای مشتق از آنها از این دستهاند. همان گونه كه از نام اين هنرها برميآيد، ادراك و احساس آنها، توسط انسان، بيشتر از طريق حس بينائي انجام ميگيرد، اگر چه حواس ديگر نيز در دريافت و ادراك اين گونه هنرها، سهم مهمي دارند. گفتگو و مبادله مفاهيم از طريق سخن گفتن و نوشتن، همواره با تجسم و نمايش تصوير مكمل بوده و از تمام امكانات بصري بهره گرفته است. مفاهيم بصري، اساسيترين مفاهيمي هستند كه درك آنها از طريق شكل و تصوير اشياء و اجسام صورت ميپذيرد و بدين لحاظ مجموعه دانش ما را از كل جهان شكل ميبخشند و از اصليترين و مهمترين اسباب لذت و انگيزشهاي احساسي ما نيز به شمار ميروند. با بیان تصویری می توان یک عبارت را مستقیما بیان کرد، یا به وسیله ادراکات بصری معنای آنچه را که دیده میشود بلافاصله دریافت. در یک تصویر واحدها و اجزای مستقل بصری در کنار یکدیگر، مانند نقوش کاشیکاری با یکدیگر ادغام میشوند و معنای خاصی به وجود می آورند. دریافت و فهم این نوع معانی به مراتب سهلتر از فهم معانی در جملات زبان است، زیرا نیازی به ترجمه ذهنی آنها نیست و معنا مستقیما قابل دیدن است. حس «ديدن» يكي از قويترين و مهمترين حواس انساني است. در يك جريان واقعي ديدن، حواس شنوائي و تا حدودي، ديگر حواس ما، متفقاً شركت دارند، تا جريان ديدن را امكانپذير سازند. از آنجا كه نقش ويژه عمل ديدن و مشاهده كردن، در ارتباط با هنرهاي بصري، از اهميت زيادي برخوردار است، توضيح بيشتر در اين زمينه، ضروري به نظر ميرسد. هنر، به طور كلي كوششي است از طرف هنرمند، براي آفرينش شكلها و تصاویر لذت بخش که از طریق این شکلها و صورتها، پيامهاي ذهني و انديشه و تفكرات فردي خود را به ديگران، انتقال مي دهد. اين شكلها كه در قالب يك اثر هنري عرضه ميشود، حس زيبائي ما را ارضاء ميكنند. چگونگي ارضاء حس زيبائي ما، بستگي كامل به چگونگي روابط موجود بين عناصر و شكلهاي تشكيل دهنده اثر هنري دارد. هر چقدر وحدت يا هم آهنگي بين شكلها و صورتهاي يك اثر هنري، بيشتر باشد، حس زيبائي ما را بيشتر راضي ميكند. انسان در برابر اشياء موجود در طبيعت و در برابر شكلها، سطحها، حجمها، رنگها و بافتهاي گوناگون، واكنش نشان ميدهد. در بعضي از موارد، تركيب و آرايش و تناسبات، شكل، سطح، حجم، رنگ و بافت اشياء به گونهاي است، كه در چشم بيننده، احساس زيبائي و لذت ميآفريند، در حالي كه عدم وجود اين گونه روابط زيبا، منجر به بيتفاوتي و ناخوش آيندي ميگردد. عناصري كه آنها را «عناصر بصري» ميناميم در حقيقت عوامل بنيادي ساخت هر اثر تجسمي است و چگونگي روابط موجود بين اين عناصر و نحوه برقراري نظامي خوش آيند و زيبا بين آنها، در چهارچوب ضوابط و اصولي قرار دارند. كليه اين عناصر و بسياري از نيروهاي بصري ديگر موجود در طبيعت، الفباي هنرهاي تجسمي و عوامل بنيادي در آفرينش آثار هنرهاي بصري، به شمار مي آيند و هنرمندان با توجه و نگرش ويژه به اين عناصر و درك روابط موجود بين آنها و با بهرهگيري از ويژگيهاي ذهني و احساسي خويش، در رابطه با جهان پيرامون خود، به آفرينش آثار هنري ميپردازند، و در اين جريان، هنرهاي تجسمي با بهرهوري از عناصر بصري، قادر است همچون هنر موسيقي، دريافتها و تجربيات هنرمند را، كه هرگز قابل ترجمه به وسيله كلمات نيستند، به بيننده القاء نمايد. هربرت رید معتقد است: هنر همواره پرسشی زنده است که توسط حس بصری، از جهان مرئی پرسیده می شود و هنرمند فقط شخصی است که توانایی و علاقه آن را دارد که ادراک بصری خود را به صورتی مادی مبدل کند. نخستین بخش عمل ادراکی است و دومین بخش آن، بیانگرانه، اما در عمل ممکن نیست که بتوان این دو را از هم تفکیک کرد، هنرمند آنچه را ادراک می کند بیان می دارد، آنچه را که بیان می دارد، ادراک می کند.
عناصر مفهومی و بصری در معماری
از آنجا كه عناصر مفهومي همچون نقطه، خط و سطح و حجم مرئي نيستند و بجز با چشم ذهن نمي توان آنها را مشاهده كرد و در عالم عمل موجوديت ندارند، ما هيچ وجه از حضور آنها را احساس خالص نمي كنيم. تنها قادر هستيم به وجود آمدن يك سطح را از كشيدن عرضي خط احساس كنيم و همچنين مي توانيم منتج شدن حجم از سطح را تصور كنيم و حجمي را در نظر آوريم كه فضا را موجويت مي دهد.
عناصر ايجاد كننده فرم، عبارتند از:
نقطه، خط، سطح و حجم که در ادامه به تعریف انها در معماری می پردازیم.
نقطه
نقطه نشان دهنده موقعيت در فضا بشمار مي رود. نقطه هندسی نهادی تصوری است در فضا که به خودی خود وسعت و اندازهای ندارد. نقطه اساس زبان هندسهاست و شکلهایی مثل خط، مثلث، مربع و غیره از به هم وصل کردن نقطهها به وجود میآیند.
خط
خط را میتوان یک خم کاملا راست، با پهنای صفر و بطور بی نهایت دراز و نابسته فرض کرد. به عبارت دیگر خط عبارت است از تعداد بینهایت نقطه که در کنار هم در یک مسیر قرار گیرند. این به این معنی است که اگر نقطه را به عنوان یک مفهوم، و تعریفنشده بپذیریم، خط به مجموعه نقاطی گفته میشود که در راستایی مشخص بدون فاصله به هم چسبیده باشند و تا بینهایت ادامه داشته باشند. در واقع خط مجموعه بیشمار نقطه به هم چیبسده در راستایی ثابت است. اگر این راستا ثابت نباشد، منحنی پدید میآید. در هندسه اقلیدسی خط عبارت است از کوتاه ترین مسیر بین دو نقطه.
نیم خط
نیم خط، خطی است که از یکسو نامتناهی (بی پایان) و از سوی دیگر محدود (متناهی) به یک نقطه باشد. هر نقطه بر روی خط، آن را به دو نیم خط تقسیم میکند.
پاره خط
در هندسه، پارهخط به جزئی از خط اطلاق میشود که به دو نقطه انتهایی محدود شده، و تمامی نقاط مابین آندو را در بر بگیرد. در مورد چندضلعیها، پارهخط را ضلع مینامند هرگاه که دو نقطهٔ انتهایی آن در حکم دو رأس مجاور چندضلعی باشد، و در غیر این صورت، به آن قطر گفته میشود.
New Picture (1)
تبدیل نقطه به سطح
يك نقطه با كشيدن تبديل به يك خط با مشخصات زير مي شود:
الف- درازاي خط
ب- راستاي خط
ج- موقعيت خط
سطح
سطح با كشيدن عرضي يك خط بوجود مي آيد كه شامل مشخصات زير است:
1. طول سطح
2. عرض سطح
3. شكل سطح
4. راستاي سطح
5. موقعيت سطح
حجم
چند وجهی را هنگامی منتظم نامند هر گاه مساحت وجوه یا رخهای آن چند ضلعیهای منتظم برابر و کنجهای آن هم برابر باشند. گر چه چند ضلعیهای منتظم ار هر مرتبه ای موجودند، ولی تنها پنج چند وجهی منتظم متفاوت وجود دارند چند وجهیهای منتظم از روی تعداد وجود آنها نامگذاری می شوند. مثلا چهار وجهی با چهار وجه مثلثی، شش وجهی، یا مکعب، با شش وجهی مربعی، هشت وجهی با هشت وجه مثلثی، دوازده وجهی با دوازده وجه پنج صلعی، و بیشت وجهی با بیست وجه مثلثی را داریم. تاریخ نخستین این چند وجیهیهای منتظم در تاریکی فراموشی روزگار گذشته از یاد رفته است. بررسی ریاضی آنها در ماله هشتم اصول اقلیدس آغاز شد. اولین حاشیه بر این مقاله خاطر نشان می سازد که این مقاله اجسام موسوم به افلاطونی را بررسی می کند، که به غلظ چنین نام یافته اند، زیر سه تا از آنها، یعنی چهار وجهی، مکعب، و دوازده وجهی منسوب یه فیثاغورسیان است، در حال که هشت وجهی و بیست وجهی و بیست وجهی به تئایتتوس منسوب می باشد. این مطلب می تواند حقیقت داشته باشد. به هر حال، افلاطون توصیفی از هر پنج چند وجهی متنظم داده است؛ وی در کتاب تیمایوس خود نشان می دهد که چگونه می توان نمونه هایی از اجسام توپر را با ترکیب مثلثها، مربعها، و پنج ضلعیهایی که وجوه آنها را تشمیل می دهند، ساخت. تیمایوس افلاطون همان تیمایوس لوکریسی پیروفیثاغورث است که از قرار معلوئم افلاطون وی را به هنگام دیدار از رم دیده است. در این اثر افلاطون، تیمایوس چهار جسم توپز را که به آسانی می توان ساخت- چهار وجهی، هشت وجهی، بیست وجهی، و مکعب- را به صورت رمز گونه ای با چهار عنصر نخستین کلیه اجسام مادی- آتش، باد، آب و خاک- مربوط می سازد اینکه همه اجسام جهان زیر قمر از چهار یا پنج عنصر ساخته شده است ظاهرا از هندیها گرفته شده است. اشکال مربوط به توجیه جسم توپزر پنجم، دوازده وجهی، با انتساب آن به جهان پیراموان حل می شود.
یوهان کپلر اخترشناس، ریاضیدان، و عالم معانی باطنی اعداد توضیح استادانه ای برای انتسابهای تیمایوس ارائه کرد. وی به طور شهودی پذیرفت که از بین اجسام توپر منتظم، چهار وجهی کوچکترین حجم را نسبت به سطح خود محصور می کندشف در حالی که بیست وجهی بیشترین حجم را در بر م گیرد. حال این نسبتهای حجم به سطح به ترتیب کیفیتهای خشکی و تری هستند، و چون آتش خشکترین این چهار عنصر و آب نمناکترین آنهاست، چهار وجهی باید مظهر آتش و بیست وجهی مظهر آب باشد.
مکعب با خاک مربوط است زیرا مکعب، که استوار بر یی از وجوه مربع شکل خود تکیه می کند، بیشترین پایداری را دارد. از سوی دیگر، هشت وجهی وقتی که دو راس متقابل آن به آرامی بین دو انگشت سبابه و شست نگهداشته شود، به آسانی می چرخد و ناپایداری باد را دارد.
حجم و احراز حجم
حجم با كشيدن عرضي سطح بوجود مي آيد كه مشتمل بر مشخصات زير است:
1. طول حجم
2. عرض حجم
3. ارتفاع حجم
4. فرم و فضا در حجم
5. راستاي حجم
6. موقعيت حجم
نقطه در معماری
يك نقطه نشان دهنده يك موقعيت در فضا است. قابل درك نيست چراكه نه طول، نه عرض و نه عمق دارد؛ از اين رو ساكن، متمركز و بي راستا مي باشد.
احراز نقطه در معماري
به عنوان ابتدايي ترين عنصر در واژگان فرم معماري، نقطه مي تواند مطرح باشد. شرايط احراز نقطه عبارتند از:
1. دو سر يك خط
2. نقطه تلاقي دو خط
3. نقطه تلاقي در گوشه هاي سطح يا حجم
4. نقطه مركزي يك ميدان يا دايره
مركز گرايي و احراز نقطه در معماري
هرچند از نظر تئوري، يك نقطه نه داراي شكل است و نه فرم، اما هرگاه در يك ميدان ديد بصري قرار گيرد، حضور آن محسوي مي شود. در مركز يك محيط، يك نقطه ساكن وجود دارد كه عناصر بوجود آورنده محيط را سامان و سازمان مي دهد و بر ميدان احاطه دارد.
ادراك بصري نقطه
هرگاه نقطه از مركز خارج گردد، تمركز و ميدان نامانوس مي گردد و مي توان گفت به علت اين عدم تمركز يك تنش بصري بين نقطه و ميدان آن حاصل مي آيد.
يك نقطه داراي راستا نيست. براي نمايش دادن بصري يك موقغيت در فضا يا در سطح زمين، بايد نقطه را بر روي يك حط عمودي به صورت خطي همانند آنچه در يك ستون يا برج ديده شود، تصور كرد. در پلان هر عنصري كه اينگونه ديده شود، يادآور خصوصيات يك نقطه است. ديگر فرم هاي زاده شده از فرم كه مي توانند چنين كيفيتي را حاصل كنند، عبارتند از:
دايره
اشکال هندسی در زندگی همیشه دارای کاربردهای فراوان بوده و برای فعالیتهای انسان الهام بخش و سمبل نیز شده است. دایره یکی از این اشکال است. ابتداییترین کاربرد دایره ، چرخ و چرخدندهها هستند که از قدیمالایام بکار رفته و میروند. همچنین ابزار آلات زینتی چون تاج ، گردبند ، خلخال و حلقهها ، کاربردی به اندازه تاریخ بشری دارند. نمونه مثال زدنی حلقه ازدواج است که بین زوجین مبادله میشود و این برگرفته از حلقهای است که در دست اهورامزدا در پیکرهها و مجسمهها دیده میشود. با توجه به قرینه مذهبی قداست و پاکی ازدواج در ایران باستان را نشان میدهد که اکنون فرهنگی جهانی گشته است. دایره در فرهنگها، انجمنها، شهرسازی، اندیشههای هنری و ریشهدار بخصوص در ابزار آلات نجومی جایگاه نمادین و کاربردی دارد. در فرهنگ و ادیان قدیم ازجمله بودا، نماد آسمان، جهان پاک، افلاک گردنده و غیر دنیاست در حالی که در مقابل دنیا چهار گوشه و مربع است که به وضوح در بیان اشعار و ادبیات ایرانی بویژه غزلیات عرفانی مشاهده میشود.
دایره در هنرهای اسلامی ایران
در هنرهای اسلامی ایرانی دایرهها، به شکل شمس و حلقه نورانی در اطراف سرائمه و بزرگان دین دیده میشود. همچنین با توجه به کراهت صورتگری و مجسمه سازی در اسلام و ظریف اندیشی شیعه، هنرهای اسلامی به شکلهای اسلیمی، گل و بوته، نقشهایی ختایی سوق داده شد. اشکال و خطوط و ترکیب رنگ در مینیاتورها، تذهیبها و فرشها با زینت و ترکیب و نقش نگار پختهتری تکامل یافتند.
دایره به شکل شمسههای زیبایی تزیین داده شد و شمسهها به صورت منفرد یا در سایر هنرها کاربرد یافت. در خطوط گل و بوته و اشکال اسلیمی و ترکیب رنگ دایره به عنوان پایهایترین ، اصلیترین و اساسیترین شکل بکار گرفته میشود. و سیر کلی به سوی مرکز برای وصل فنا نقطهای (سیاه) است. که اختیار را از چشمان بیننده گرفته و با سیر در تابلو به مرکز هدایت میکند.
دایره و نقطه سیاه و قرمز
در میان قبایل بدوی و بسیاری از انجمنها و دستههای سری قدیم، سمبل مفاهیمی چون ابدیت، جاودانگی و مرگ بوده است و دایره سیاره و دوایر متحدالمرکز در تمرینات اساسی ماینهتیستها، هیپنوتیستها و درمانگران حرفهای میباشد. دایره و نقطه سرخ که اغلب نشان آفتاب میباشد در پرچم و سمبل ملل شرق آسیا نیز مشاهده میشود.
بطلیموس در دو قرن پیش از میلاد بر اساس تفاوت حرارت، سرزمینهای شناخته شده آن روزگار را به هفت اقلیم تقسیم کرده است از آنجا که تقسیم بندی بطلیموس بر اساس دایرههای مداری است اقلیمهای هفت گانه را اقلیمهای هندسی نیز نامیدهاند. به نظر صاحبنظران، اصطلاح هفت شهر، هفت اقلیم و هفت وادی که در ادبیات و حکمت ایرانی وارد شده است الهامی از نظریات بطلیموسی را در خود دارد. اجرام آسمانی به دو دسته ثوابت و اجرام متحرک و متغیر تقسیم بندی شد و اجرام متغیر شناخته شده آن روز، خورشید، زمین، بهرام، تیر عطارد، مشتری و زحل هر کدام در مداری و آسمانی تصور شدند. آسمان اول، آسمان دوم … تا هفت آسمان.
توسعه شهری و الگوهای برگرفته از دایره
توسعه شهرها، تامین نیازمندیهای آنان، چارهجویی برای توسعههای آینده شهر، اتخاذ تصمیماتی که بتواند مشکلات شهری را به حداقل برساند و بالاخره آنکه چگونه رابطه منطقی بین انسان با محیط طبیعتش حفظ شود، به تحولاتی در امر شهرسازی منجر شد. نخستین نظریه در زمینه شهرسازی شخصی به نام هیپوداموس 480 سال قبل از میلاد بود و بعد از آن نظریات و راهکارهای متفاوت شهرسازی بوجود آمد. ولی پیدایش دانش امروزی شهرسازی به قرن نوزده میلادی میرسد. از میان نظریههای شهرسازی میتوان نظریههای زیر را نام برد.
نظریه دوایر متحدالمرکز
در این نظریه الگوی ساخت شهر بر این اصل استوار است که توسعه شهر از ناحیه مرکزی به طرف خارج شهر صورت گرفته و تعداد مناطق متحدالمرکز را تشکیل میدهد. این مناطق با ناحیه مشاغل مرکزی شروع شده و بوسیله منطقه در حال تحول احاطه میشود.
نظريه دواير متحد المركز به وسيله افرادي به نام «ارنست برگس و رابرت پارك» در سال 1920 ميلادي پيشنهاد شد. اين دو از بنيانگذاران «مكتب شيكاگو» در سال 1916بودند. مكتب شيكاگو در سال 1916 در مطالعات شهري بوجود آمد كه رابرت پارك، ارنست برگس و رودريك مكنزي از بزرگان اين مكتب در آن زمان هستند. بر پايه اين نظر الگوهاي مكاني شهر دايره هاي هم مركزي هستند كه از 5 دايره تشكيل شده اند:
الف) بخش تجاري مركزي. ب) بخش انتقالي كه ناحيه عمده فروشي صنايع سبك و برخي زيستگاه هاي قديمي است. پ) منطقه مسكوني طبقه كم درآمد. ت) منطقه مسكوني طبقه متوسط. ث) منطقه مسكوني طبقه بالا.
این طرح به عنوان نظریه ای متحد المرکزی شناخته شده است. الگوی ساخت شهر بر این اصل استوار است که توسعه شهر از ناحیه مرکزی به طرف خارج شهر صورت گرفته و تعدادی مناطق متحدالمرکز را تشکیل می دهد. این مناطق، با ناحیه مشاغل مرکزی شروع شده و به وسیله منطقه در حال تحول احاطه می شود، که خود در حال تبدیل به ادارات و صنایع سبک بوده و یا به واحدهای مسکونی کوچکتری تبدیل می شوند. این قسمت، ناحیه ای است که مهاجرین شهر به طرف آن جلب می گردند و به نوبه خود یا مسکن کارگران است یا محل بعضی از ساختمانهای قدیمی شهر، بالاخره منطقه سفرکنندگان در بیرون منطقه ساخته شده شهر قراردارد. قسمت اعظم منطقه سفرکنندگان، احتمالاً بصورت اراضی باز است اما دهکده هایی که در داخل آن وجود دارد، اغلب خصوصیات خود را تبدیل به سکونتگاههای خوابگاهی می نمایند.
این نظریه را درسال 1925 برگس در ارتباط با شهرهای آمریکای شمالی پیشنهاد کرد. مبنای این نظریه را مطالعات برگس در رابطه با توسعه شهر شیکاگو و بررسی پروسه و مراحل متابولیسم و تجهیزات شهری که در ارتباط مستقیم با توسعه هستند، تشکیل می داد.
اين طرح بر اساس الگوي ساخت زير استوار است كه توسعه شهر از ناحيه مركزي به طرف خارج شهر صورت گرفته و تعدادي منطق متحد المركز را تشكيل مي دهد.
بر اساس این مدل، توسعه شهر بصورت شعاعی از مرکز شهر شروع و به یکسری دوایر متحد المرکز منجر می شود. در مرکز به علت دسترسی فوق العاده ، بخش مرکزی تجارت (C.B.D) قرار دارد و بیشترین تمرکز فعالیتهای بازرگانی، بانکداری و سایر موسسات مالی، مغازه ها، خرده فروشان و موسسات مربوط به اداره امورتجاری در این بخش یافت می شود. قیمت بالای زمین شهری موجب می شود که از آن به اقتصادی ترین نحوه ممکن استفاده شود. بنابراین بلندترین ساختمانها در مرکز شهرساخته می شود. ارنست برگس این منطقه را بخش مرکزی تجارت می نامد. حلقه یا ناحیه دوم، منطقه عبور (گذار) نامیده می شود. وجوه تمایز این منطقه، بناهای کهنه اختصاص یافته به تجارت وتولیدات سبک، نظیرعمده فروشی، انبارها وفعالیتهای اداری منطقه اول است. اینجا منطقه ای است که پایین ترین کیفیت مسکونی را دارد و اغلب گروههای مهاجر و کم درآمد را درخود جای می دهد.
منطقه سوم، منطقه مسکونی کارگران و منطقه کارخانجات نامیده می شود. در این منطقه کارگران کارخانجات در مجاورت محل کارخود سکونت یافته اند. مشخصه عمده این منطقه وجود آپارتمانهای بلند برافراشته با اجاره بهای نازل و سهولت دسترسی به محل کاراست.
بعد از این منطقه، منطقه مسکونی طبقات مرفه با ساختمانهای مجزا و تفکیک یافته (3) حلقه چهارم را به خود اختصاص داده است و سرانجام حلقه یا منطقه پنجم (4) منطقه حومه شهری و محل سکونت افرادی است که برای انجام کارهای روزانه به مرکز شهر عزیمت و عصرها به محل مسکونی خویش مراجعت می کنند.
مشخصه اصلی نظریه دوایر متحد المرکز عبارت از این است که در جریان توسعه شهر، هرمنطقه ، سیطره خود را با اشغال منطقه یا حلقه بعدی گسترش می دهد، از طرف دیگر، اگر کاهش در جمعیت صورت گیرد، نواحی برونی بی تغییرمی ماند در حالیکه منطقه تحول به طرف هسته اصلی عقب نشینی می کند؛ در نتیجه محلات فقیر تجاری یا مسکونی ایجاد می شود.
انتقاداتی که براین مدل وارد شده، عبارتنداز:
1. هر چند شهرها از مرکز شروع به رشد می کنند، ولی توسعه و رشد، هیچ وقت در تمام جهات یکسان نبوده است. این امر موجب رشد بخشهایی در یک منطقه خاص می شود که در زمانهای متفاوت زیرساخت رفته است.
2. در نظر برگس همواره گسترش حومه های مسکونی (منطقه پنجم) زمینهای کشاورزی را در برمی گیرد. در حالیکه زمین کشاورزی ممکن است هم به سکونت و هم به استقرار صنایع و غیره اختصاص داده شود.
3. برگس شهر را با یک مرکزیت واحد در نظردارد، در حالیکه در واقع ممکن است بیش از یک مرکز عملکردی در شهر وجود داشته باشد.
4. فرم توسعه متحدالمرکز در جاهایی که ملاحظات توپوگرافیک و شبکه های حمل و نقل منظور شوند وجود ندارد. در حالت دومی کاربرد زمین و جمعیت به مثابه عوامل فشار عمل می کنند و با جهت دادن توسعه در مسیرراههای ارتباطی شکل دایره ای را بصورت ستاره ای به هم می زنند. به هر صورت تا زمانی که این نظریه به مثابه اصول زیربنایی و نه نمایانگر ساخت دقیق فضایی شهر منظور شود، انتقادات فوق از اعتبارات کلی آن نمی کاهد.
نظریه قطاعی
تعدیل و تغییر در جهات مختلف این نظریه است. شهرها برای همیشه نمیتوانند حالت متحدالمرکزی مناطق را حفظ کنند. در این نظریه اجازه خانه به عنوان راهنما مطالعه شهر را عملی میسازد. ساخت واحدهای گرانقیمت از کانون اصلی در طول شبکههای رفت و آمد، ساخت واحدهای مسکونی دیگر و ارزانتر به سوی فضاهای باز و جابجایی ساختمانهای اداری و تجاری، توسعه واحدهای مسکونی گرانقیمت را در جهت عمومی عملی سازد. آپارتمانهای لوکس در مجاورت بخشهای تجاری و مسکونی قدیمی بوجود آمده و واحدهای گرانقیمت شهر بطور اتفاقی و نامنظم جابجا نمیشوند. راههای شعاعی از مرکز شهر به اطراف کشیده میشود و عامل دسترسی به این راهها و قیمت زمینها را در مناطق مختلف شهر تعیین میکند.
مدل حلقهای
در این مدل به جای آنکه خطوط اصلی حمل و نقل به صورت خطی گسترش یابد به شکل دایرهای و به موازات مرکز شهر، حواشی ناحیه مرکزی و بافتهای اطراف آن را احاطه میکند. و دور تا دور بافت را گرههای شهری بوجود میآورد و فعالیتها شکل حلقهای یا زنجیرهای به خود میگیرند.
طرح مکمل مدل کهکشان
بر اساس نظریه ویکتورگروئن در بیشتر شهرهای بزرگ کاربرد دارد. شهر از مراکز متعددی تشکیل یافته و هر کدام واحدهای دیگری را بوجود میآورد و بوسیله شبکههای ارتباطی مشترک و مستقل و منطقهای بافتها به همدیگر مرتبط میشوند. مجموعه این بافتها و شبکهها یک شبکه کهکشانی را بوجود میآورد. خدمات مرکزی در وسط بافت و جایگاه صنایع در نواحی اطراف شهر و در خارج از بافت اصلی پیشبینی شده است.
استوانه
اُستوانه یک شکل هندسی فضایی است که از دو دایره در قاعدههای بالا و پایین ساخته شده که با خطهای عمودی به هم پیوند خوردهاند و حجمی را در فضا اشغال کردهاند. همچنین میتوان گفت که استوانه یک شکل فضایی شبیه منشور است که قاعدههای آن به جای چند ضلعی دو دایرهٔ همنهشت هستند.
خط
دو نقطه توصيف كننده خطي است كه ما بين انها است. اين نقاط مي توانند يك خط محدود و معين را بوجود اورند اما با عبور خط از محدوده نقاط مي توان يك پاره خط نامحدود حاصل كرد. به علاوه، بر خط ميان دو نقطه مي توان يك خط نيمساز آورد تا دو طرف نقاط قرينه شود. از آنجا كه اين محور يعني خط نيمساز مي تواند داراي طول نامحدود باشد، چه بسا اهميت آن از خط ياد شده بيشتر باشد.
پلان و عنصر خط در معماری
در پلان، دو نقطه مي تواند دال بر راه ورود نشان دهنده گذرگاهي از يك مكان ديگر باشد. اگر اين دو نقطه بطور عمودي بسط داده شود، هم بيانگر سطح ورود و هم راه عمود بر آن مي باشد.
تبدیل نقطه به خط
هرگاه يك نقطه كشيده شود، تبديل به خط مي شود. از نظر دركي يك خط داراي طول است اما هيچگونه عرضي و ارتفاعي ندارد. يك نقطه از نظر ويژگيها، ساكن است اما يك خط كه مسير حركت يك نقطه را معلوم مي كند، قابليت شرح بصري راستا، حركت و رشد را دارا است.
قابليت هاي خط در معماري
خط داراي اين قابليت است كه:
1. پيوند دهد، متصل كند، احاطه كند يا ديگر عناصر رويت پذير را تلاقي كند.
1. لبه سطوح را توصيف كند و به سطوح شكل دهد.
2.مفصل بندي و پيوستگي سطوح را پديد آورد.
ادراک بصری خط در معماری
اگرچه يك خط تنها داراي يك بعد است ولي بايد داراي حدي از ضخامت باشد تا مرئي گردد و آن هنگام خط محسوب مي شود كه در ازاي آن بر عرض آن غالب باشد. خصوصيت خط، چه نازك و چه ضخيم، چه كمرنگ و چه پر رنگ، بواسطه دركي كه ما از نسبت طول و عرض، شكل و مقدار كشيدگي آن داريم، آشكار مي گردد.
خط و تکرار عناصر خاص
حتي تكرار عناصر تشابه اگر به اندازه كافي مستمر و ممتد باشد، مي تواند به عنوان خط تلقي شود.
خط و راستای خط
راستاي يك خط بر نقش آن بر ساختار بصري تاثير مي گذارد. يك خط عمودي مي تواند بيانگر حالتي از موازنه در رابطه با نيروي ثقل باشد، وضعيت انسان را نمادينه كند و يا موقعيتي را در فضا نشان دهد، يك خط افقي مي تواند نماينده تثبيت باشد، سطح زمين، افق يا يك پيكر خفته را نشان دهد.
خط مورب و اعوجاج
يك خط مورب يا كج، انحراف از خط افقي يا عمودي را نشان مي دهد. اين خط مورب را مي توان يك خط عمودي در حال افت و يا يك خط افقي در حال خيز تصور كرد. در هر دو حالت، اين خط پويا است و در حالت نامتوازن خود از نظر فعال است.
خط و ستون ها و برجها و گلدسته ها در معماری
عناصر خطي عمودي مانند ستونها و برجها و گلدسته ها نقش يادبود از وقايع مهم را در طول تاريخ ايفا كرده اند و هدف از آنها نشان دادن نقطه خاصي در فضا است.
خط و ماهیت خیالی آن
يك خط بيش از آنكه يك عنصر مرئي باشد، مي تواند يك عنصر خيالي باشد. يك مثال آن در معماري، محور است كه خطي است كه حد فاصل دو نقطه را پر و عناصر طرفين آن را بصورت قرينه سامان و ترتيب مي دهد.
فرم های خطی در ساختمان
ساختمانها نيز در فرم مي توانند خطي باشند بخصوص هنگاميكه فضاهاي تكراري قرار است در طول مسير گردش يا سيركولاسيون سامان بخشي شوند. فرمهاي ساختمان هاي خطي قابليت محور كردن فضاهاي بيروني و همچنين انطباق دادن شرايط محيطي سايت را دارا هستند.
خط و ماهیت مفصل بندی
در مقايس كوچكتر، خط، لبه و حجم سطحها، مفصل بندي مي كند. اين خطوط مي توانند توسط مفصل هاي داخلي يا مابين مصالح ساختماني مانند چارچوب هاي در و پنجره، گشودگي درها و تيرها و ستونها بيان شوند.
دو خط موازي
دو خط موازي داراي اين قابليت هستند كه سطح را بگونه اي توصيف كنند كه قابل ذرك براي بين معمارانه شوند. يك غشاء فضايي نورگذر را مي توان بصورتي در ميان آنها كشيد كه روابط قابل درك بصري را حاصل آورند. هرچه فاصله خطوط كمتر باشد، حس قوي تري از ايجاد سطح را تحويل و نشان مي دهد.
يك سري خط هاي موازي
يك سري خطوط موازي به واسطه تكراري بودن خود، سطحط را توصيف مي كنند كه براي ادراك ما قابل قبول تر باشد. به محض بسط دادن خطوط در طول سطح، سطح متاثر از آنان واقعيت مي يابد و فواصل تهي مانده بين خطوط حالت سطح واقعي مي گيرند.
ستون و خط هاي در معماري
ستون يك تكه خاص و مستحكم از ديوار است كه عمودا از همان فونداسيون تا بالا كشيده مي شود. رديفي از ستونها در واقع همان ديوار هستند كه در برخي جاها باز و ناپيوسته اند.
ستون
سُتون نوعی سازه است به شکل عمودی که برای انتقال بار ساختارهای فوقانی به ساختارهای زیرین ایجاد میشود. ساختارهای مهندسی با هدف مشابه عبارتند از تاق و فرسب. البته ستون ممکن است وزن هیچ ساختاری را تحمل نکند و تنها جنبه تزیینی داشته باشد. در مهندسی سازه، ستون به عضوی گفته میشود که نیروی فشاری را تحمل کند. بنابراین در ستون ها، بحث کمانش مطرح و عاملی تعیین کننده است. رفتار کمانشی ستون با پارامتری بنام ضریب لاغری تعریف می شود. در معماری مصر باستان ایمهوتپ معمار ۲۶۰۰ سال پیش از میلاد از ستونهای سنگی استفاده کرد که سطح کندهکاری شده آنها نمایش دهنده دستههای نی بود. بعضی از زیباترین نمونههای ستون دنیای باستان در ایران روزگار هخامنشیان و در تخت جمشید دیده میشود.
پلان و جزئیات ستونهای تخت جمشید
New Picture (2)
سطح
هرگاه خطي در راستايي غير از راستاي ذاتي و اصلي خود گسترش داده شود، تبديل به سطح مي شود. يك سطح، از نظر ادراكي داراي درازا و پهنا مي باشد اما داراي ارتفاع نيست.
شكل
شكل در ابتدا، معرف خصايص يك سطح است و با نمايه خطي كه لبه سطح را تعريف و احراز مي كند، تعيين مي شود. از انجا كه درك ما از شكل ممكن است دستخوش تغيير حالتهايي شود كه پرسپكتيو را به وجود مي آورد، ما فقط ان هنگام شكل را واقعي در مي يابيم كه آن را از نزديك مشاهده كنيم.
خواص تكميلي سطح
خواص تكميلي سطح را مي توان چنين مورد اشاره قرار داد:
رنگ، سطح، الگوي آن و بافت آن كه هركدام از اينها بر ثقل و تثبيت بصري آن اثر مي گذارد.
تركيب سطح
در تركيب سطوح ساختماني از سطح براي توصيف حدود حجم معماري استفاده مي شود. اگر معماري به عنوان يك هنر ديداري درباره شكل گيري احجام سه بعدي توده و فضا در نظر گرفته شود، آنگاه سطح را بايد به عنوان يك عنصر كليدي در واژگان طراحي معماري بشمار آورد.
خواص تكميلي سطح
اين خواص بنا به ماهيت خواص تكميلي مفهوم سطح در معماري ناميده مي شوند كه عبارتند از:
1. اندازه
2. شكل
3. رنگ
4. بافت
بافت
بافت نمود و ظاهر یک سطح است از جنبه کیفیت قابل لمس آن. به سخن دیگر، بافت تنها عنصر بصری است که از طریق دیدن، احساس لمس کردن را در بیننده بر می انگیزد. در آثار هنری چهار نوع بافت قابل تشخیص اند:
1. واقعی،
2. ساختگی،
3. انتزاعی،
4. ابداعی.
بافت واقعی، کیفیتی است در رویه شیء که از طریق حس لامسه تجربه می شود. این نوع بافت، عمدتا ً به حوزه مجسمه سازی تعلق دارد، ولی هنرمندانی چون ونگوگ آن را در نقاشی نیز به کار بردند. بعدا ً پیکاسو و براک با ابداع اسلوب تکه چسبانی -در واقع با چسباندن شیء بافت دار بر روی سطح نقاشی – بهره گیری هنری از بافت واقعی را متداول کردند.
هر رویه ای، به لحاظ روشنی – تیرگی و انعکاس های نور، دارای ویژگی هایی است. هر گاه این ویژگی ها توسط نقاش عینا ً تقلید شوند، بافت ساختگی حاصل می آید. نقاشان فلاندری و هلندی سده هفدهم در بازنمایی دقیق بافت و جنس موادی چون پارچه، شیشه، چوب، فلز و غیره استاد بودند.
بافت انتزاعی فقط اشاره ای به بافت واقعی و اصلی دارد. به سخن دیگر، هنرمند بنا بر ضرورت صوری و بیانی خاص، بافت اصلی را ساده تر و انتزاعی تر می نمایاند. این نوع بافت، معمولا ً در آثار انتزاعی به کار برده می شود و عاملی موثر در ترکیب بندی است. پیکاسو در بسیاری از نقاشی های خود از چنین بافت هایی استفاده کرده است.
تفاوت بافت ابداعی با بافت انتزاعی در این است که با آنکه اساسا ً از چیزی بر گرفته شده، سابقه ای برای آن نمی توان یافت. چنین به نظر می آید که هنرمند بافت خاصی را برای مقاصد خود آفریده است. سوررئالیست ها از این نوع بافت برای ایجاد جلوه های شگفت انگیز و تکان دهنده بهره می گرفتند.
انواع سطح
سطح بالا سري
سطح بالاسري مي تواند سطح بام باشد كه فضاهاي داخلي ساختمان را از عناصر اقليمي و آب و هوايي پوشش مي دهد. يا مي تواند سطح سقف باشد كه سطح محصوركننده يك اطاق است.
سطح ديوار
سطح ديوار به علت راستاي عمودي خود، نقش فعالي را در زمينه ديداري ما بعهده دارد و در شكل دادن و احاطه فضاي معماري حياتي است. دیوار یکی از کهن ترین عناصر معماری است.به عبارت دیگر بشر زمانی معماری را خلق کرد که توانست نخستین بار دیوار را خلق کند. حال این آفرینش با کندن صخره ها و کوه ها همچون کندوان تبریز یا کاپادوکیه در ترکیه بوده و یا با چیدن چینه های خشتی در گنج دره در هزاره هشتم پیش از میلاد و یا چیدن تکه های عظیم الجثه سنگ در استون هنج انگلستان بوده، بشر توانست با خلق دیوار یا کاملتر بگویم، مفهومی به نام چهار دیواری، معماری را خلق کند.
نقش تاریخی دیوار در معماری
اکنون ببینیم که نقش تاریخی دیوار در معماری چگونه بوده و ضرورتهای تاریخی و پیشرفتهای تاریخی،چه نقشهایی نوینی بر عهده آن نهاده است و نیز نظریات جدید و نظریه پردازان جدیدتری که معماری را سراپا دگرگون می خواهند و البته می خواهند با حذف تمام عناصری که یاد از آنها شد، فضایی جدید را خلق نمایند!!! نقشهای تاریخی دیوار عبارتند از:
1.حفاظ و حصار و دفاع در مقابل هجوم دشمنان که البته با اختراع سلاحهای آتشین به ویژه توپ، دیوار این کارکرد خود را تا حد زیادی از دست داد و امروزه این کارکرد تنها برای جلوگیری از ورود بیگانگان به بنا به کار می رود.
2. محدود کننده مالکیت.
3.پوشش بیرون ساختمان(نما).
4. نگهدارنده وزن سقف و نقش سازه ای که البته این نقش نیز با پیشرفتهای تکنولوژی ساختمان و ابداع اسکلت فولادی و بتن آرمه در سده 19 میلادی، تا حد زیادی کم رنگ شد. هرچند گاهی اوقات امروزه نیز از دیوارهای باربر آجری یا سنگی یا دیوار از جنس بتن مسلح به این منظور استفاده می شود.
5. تقسیم و ایجاد فضا و نقش زیبایی شناختی آن که در این مورد باید گفت، یکی از مهم ترین کارکردهای دیوار تیز همین مقوله است، چراکه در بیشتر موارد تعیین کردن محدوده فضا بر عهده دیوار است.
6.عایق در برابر حرارت و برودت و رطوبت که در این مورد باید گفت نیاکان هنرمند و خردمند ما با ایجاد دیوارهایی که در تابش سوزنده تابستان گرم ایران زمین، فضایی خنک و دلنشین و در زمستان سرد آن به ویژه در مناطق کویری و نیز آذربایجان و نواحی غربی و شرقی و شمال شرقی ایران زمین (همچون افغانستان و تاجیکستان کنونی)، دمایی معتدل و آرامش بخش را برای ساکنان خانه ها و کاخها و مساجد و بازارهای ایران آن روزگاران به ارمغان می آوردند، سرآمد همتایان خود در جهان در استفاده از این ویژگی دیوار بودند.
سطح كف
سطح كف هم مي تواند سطح زمين باشد كه ايفاگر نقش فونداسيون فيزيكي است كه از نظر ديداري در شكل ساختمانها و معماري وجود دارد و يا سطح كف است مانند سطح كف اطاقي كه ما بر روي آن راه مي رويم.
سطح زمين
در نهايت سطح زمين، نگهدارنده كل ساختمان معماري است. همراه با سماله آب و هوا و ديگر شرايط محيطي سايت، پلان و خصوصيات توپوگرافي سطح زمين بر فرم ساختماني كه از آن سر مي افرازد، موثر است. ساختمان هم مي تواند طوري ساخته شود كه هم سطح زمين باشد يا بر روي زمين يا زير آن ساخته شود.
صفه و سطح زمين
سطح زمين را مي توان مرتفع كرد تا مكاني مقدس و درخور اهميت بر آن قرار گيرد. مي توان آن را به صورتي در آورد كه بيانگر فضاهاي بيروني باشد، زمين را مي توان حفر يا تراس بندي كرد تا سكوئي مناسب براي ساخت بر روي آن فراهم آورد يا مي توان آن را پله بندي كرد تا در ارتفاع تغييراتي حاصل اورد و به آساني قابل تردد گردد.
سطح داخلي ديوار
سطوح داخلي ديوارها قسمتي از فضا را ايزوله مي كنند تا محيط داخلي كنترل شده اي را حاصل اورند. ساخت آنها هم آرامش داخلي و هم حفاظت در برابر عناصر اقليمي را براي فضاهاي داخلي يك ساختمان بوجود مي آورد. گشودگي هاي مابين ديوارها پل ارتباطي را با محيط بيرون برقرار مي كند. ديوار بيروني، شكل فضاي داخلي را قالب بندي مي كند. شكل دهنده فضاي بيروني بشمار مي رود و بواسطه آنها، فرم، حالت حجمي و تصوير يك ستختمان در فضا را توصيف مي كند.
سطح بيروني ديوار
سطح بيروني يك ديوار عنصري در طراحي است كه مي تواند همچون نماي شهر يا نماي معماري را مفصل بندي كند. در ساختار شهري، اين نماها به عنوان ديوارهايي مانند حياط، خيابان و محل تجمع عمومي مانند ميدان و بازار عمل مي كند.
ديوار عمودي و حائل و سطح در معماري
يكي از روشهاي قابل استفاده از سطح ديوارهاي عمودي همانند عنصري سات كه سيستم ديوارهاي حايل بكار مي رود. هنگامي كه اين ديوارها بصورت موازي چيده مي شوند تا بعنوان حائل بام مورد استفاده قرار گيرند، ديوارهاي حائل معرف شكافهاي خطي در فضا مي شوند كه كيفيت هاي نيرومند راستايي را تعريف مي كنند. اين فضاها را مي توان تنها با ايجاد گشودگي در ديوارهاي حائل به هم مرتبط كرد تا ايجاد مناطق متقاطع فضا را فراهم كند.
كف يك سطح در معماري
هنگامي كه بر روي يك كف راه مي رويم و داراي تماس فيزيكي با ديوار هستيم، معمولا سطح سقف دور از دسترس ما خواهد بود و مي توان گفت كه هميشه يك واقعه ديداري در فضا است. اين سقف مي تواند سطح زيرين يك بام يا كف ديگر باشد و بيانگر فرم ساختمان از نظر حائل بودن و نگهداري سقف بر روي ديوارها باشد و يا حتي مي تواند بعنوان سطح معلق محصوركننده فوقاني يك اطاق يا هال انگاشته شود.
سقف يك سطح در معماري
به عنوان يك پوشش مجزا، سطح سقف مي تواند طاق آسمان را نمادينه كند و يا مي تواند بعنوان اولين عنصر پناه دهنده اي در نظر گرفته شود كه قسمت هاي مختلف يك فضا را وحدت مي دهد. سطح سقف مي تواند جايگاهي براي گچكاري و نقاشي هاي سقفي و ديگر وسايل هنري باشد و همچنين مي تواند پايين تر يا بالاتر قرار گيرد كه مقياس فضا را تغيير دهد.
سطح بام
سطح بام را مي توان بگونه اي به طرف بيرون بسط داد كه يك بام معلق يا يك تراس را بوجود اورد و درها و گشودگي هاي پنجره را از آفتاب و باران محافظت كند و يا مي تواند بصورت شيب دار تا نزديكي سطح زمين ادامه يابد. در اقليم هاي گرم، سطح بام مي تواند مرتفع ساخته شود تا عبور جريان هاي خنك هوا را از ميان فضاهاي داخلي ساختمان فراهم كند.
سطح و گشودگي هاي ساختمان
فرم يك ساختمان را مي توان از نظر سطوح مجزا بگونه اي تعبيه كرد كه گشودگي هاي ان در محل برخورد لبه سطوح عمودي و افقي ساختمان قرار گيرد. اين سطوح را مي توان بعدا مجزا كرد و با تغيير در رنگ، بافت و مصالح، آنها را نمايان تر كرد.
حجم
يك سطح اگر در جهت ناموافق با راستاي طبيعي خود گسترش يابد، تبديل به حجم مي شود. از نظر ادراكي يك حجم داراي سه بعد است:
1. طول
2. عرض و
3. ارتفاع.
تحليل حجم
همه احجام را مي توان بگونه اي تجزيه و تحليل كرد كه مشتمل بر اينها مي شود:
1. نقاطي كه چند سطح با هم برخورد مي كنند.
2. خطوط يا لبه هايي كه دو سطح با هم تلاقي دارند.
3. سطوح و يالهايي كه حد و حدود يك حجم را تعريف مي كنند.
رابطه فرم و حجم
فرم معرف اوليه خصوصيات يك حجم است. فرم بر اساس شكل و روابط مابين سطوحي كه حدود حجم را تعيين مي كنند، حاصل مي شود.
انواع حجم
بنابر تعريفي كه از حجم در واژگان طراحي معماري شده است، يك حجم مي تواند توپر باشد يعني فضاي داخلي با توده پر شده باشد، يا مي تواند تهي باشد يعني سطوحي اطراف فضا را محدود كرده باشد. پس داراي دو نوع حجم مي شويم:
1. حجم توخالي و
2. حجم توپر.
حجم و فضاي معماري
در معماري، يك حجم را مي توان به گونه اي ديد كه يا تكه اي از فضا شامل سطح ديوار، كف، سقف يا بام باشد و يا كميتي از فضا باشد كه توده ساختمان آن را اشغال كرده باشد. درك اين دوگانگي اهميت دارد، بخصوص هنگاميكه قرار است پلانها، نماها و مقاطع به صورت ارتوگرافيك درك شود.
سطح و پلان و مقطع در معماري
پلان و مقطع در واقع فضايي هستند كه بواسطه ديوار، كف و سقف يا سطوح بام تعريف شده باشند.
نما و سطح بيروني ساختمان
سطحي است كه حجم ساختمان از خلال آن رويت مي شود.
اشغال فضا و حجم در معماري
فرمهاي ساختماني كه به صورت اشيائي در محيط قرار مي گيرند مي توانند همچون احجامي كه فضا را اشغال كرده اند، ديده شوند.
رابطه حجم و توده در فضاي معماري
فرم هاي ساختماني كه به صورت ظرف هستند مي توانند بصورت توده هايي كه حجم فضا را تعريف مي كنند، عمل كنند.
عناصر معماری
عناصر معماری ایران
هر بناى دورهٔ اسلامى چه بناى مذهبي، مانند مسجد و مدرسه و چه غيرمذهبي، مانند کاروانسرا و کاخ از فضاهاى گوناگون تشکيل مىشود و گاهى ممکن است فضاى تازهاى بهصورت الحاقى به بناهاى ديگر اضافه شود؛ مثلاً مناره در مسجد که جزيى از بناست و بهطور مجزا هم کاربرد دارد.
حياط و صحن
ميانسرا – حياط و صحن – يکى از ويژگىهاى معمارى اسلامى است. مساجد، مدارس و کاروانسراها عمدتاً داراى صحن يا حياط مرکزى هستند. ميانسرا بنا را از سروصدا و فعاليت زندگى روزمره و عادى جدا مىکرد و هم نياز مسلمانان به وضوخانه و محل تطهير در مساجد و مدارس و نياز مسافران را به استراحت، بارگيرى و باربندى در حياط کاروانسرا تأمين مىکرد. ميانسرا معمولاً به شکل مربع يا مستطيل بود. راه دسترسى به شبستان و راهپلهها، اتاقها و … از ميانسرا مىگذشت و داراى دو يا چهار ايوان بود.
ايوان
از دوره اشکانى ايوان مورد استفاه قرار گرفته است و معمولاً از يک طاق آهنگ تشکيل مىشوند از سه طرف بسته و به طرف ميانسرا باز مىشود. ايوانها از اجزاى مهم معمارى بنا هستند. و موجب شکوه بنا مىشوند و امکان ايجاد تزئين در بنا را فراهم مىسازند. ايوانها، فضاهاى ورودى و خروجى هستند و از تابش آفتاب جلوگيرى مىکنند.
رواق
رواق فضاهاى سرپوشيدهٔ ستوندار است و يا از چشمه طاقهايى تشکيل يافته که در طرفين سحن يا ميانسراى مسجد يا اماکن مذهبى ساخته مىشود. دهانهٔ اينگونه فضاها رو به صحن است و در ورودى مسجد را به شبستان يا گنبدخانه متصل مىکند.
گنبد
گنبد از مهمترين عناصر معمارى است که از قبل از اسلام بکار مىرفته است. گنبدهاى ايرانى داراى اشکال مختلفى است که برخى از آنها عبارتند از: گنبد مخروطى يا رُک، گنبد يک پوش، گنبد دوپوش و سهپوش، گنبد پيوسته و گسسته. معماران ايرانى روى بناهاى گوناگونى مثل مساجد، مدارس و مقبرهها، گنبدهاى زيبايى ساختهاند. در دورهٔ اسلامي، گنبدها اغلب با کاشىکارى معرق تزئين يافتهاند، مانند مسجد شيخ لطفالله در اصفهان.
شبستانهاى ستوندار
اين شبستانها در طرفين گنبدها به گونهاى ساخته شدهاند که مىتوان با افزودن يا برداشتن دهانههايي، آنها را توسعه داد يا کوچک کرد.
حجره
حجره يا اتاق در اطراف حياط مرکزى يا ميانسرا بصورت مربع، مستطيل يا چند ضلعى ساخته مىشد. در مدارس اين حجرهها براى استفادهٔ طلاب و در کاروانسراها براى استراحت مسافران و گاه چلهنشينى و غرلتگزينى درويشان بنا مىشد.
مناره
مناره يا منار، بنايى کشيده و بلند است که در کنار بناهاى مذهبى مثل مدارس و مساجد و مقبرهها ساخته مىشدند. قبل از اسلام منارهها براى راهنماى بکار مىرفتند و يا معرف آتشکده و آتشگاهها بودند و به آن ميل مىگفتند. در دورهٔ اسلامي، احداث اين بناها گسترش يافت.
در ايران منارهٔ مسجد جامع سمنان و دامغان از قديمىترين منارههاست. از دورهٔ سلجوقى به بعد بود که منارهها به صورت زوج به سردر ورودى يا بر ايوان اصلى احداث شدند. مناره شامل پايه، ساقه و کلاهک يا تاج و بخشهاى پلکان و نورگير مىباشد. منارههاى اوليه ساده بودند اما بتدريج با تزئيناتى چون آجرکاري، کاشىکاري، مقرنس و کتيبه آراسته شدند.
بادگير
با توجه به شرايط اقليمى و جغرافيايى مناطق گوناگون ايران، معماران ايرانى شيوههاى مختلف را در شهرهاى گوناگون توسعه بخشيدند. بادگيرها در مناطق کويرى بدليل گرما رواج داشته است. هر بادگير شامل برجهاى تهويه بر فراز ساختمان است. در بالاى هر برج يک رشته دهانههاى عمودى وجود دارد که در مقابل بادهاى وزان قرار گرفته و براى گرفتن نسيم و هدايت آن به اتاق همکف يا زيرزمين، تعبيه شده است. در شهرهاى کويرى مانند کاشان، يزد و کرمان از بادگير در بناهاى مختلف به نحو مطلوب استفاده شده است.
پله
راهپلههاى مارپيچ منارهها و پلههايى که به فضاهاى داخلى و خارجى بنا يا به پاشيرهاى سراشيبى آبانبارها منتهى مىشوند، اهميت ويژهاى در معمارى دارند. بعضى مواقع پلهها وسيلهٔ سبک کردن حجمهاى ساختمانى نيز هستند.
مدرسهٔ غياثيهٔ خرگرد، هشت دستگاه پله دارد. مسجد کبود تبريز نيز پلههايى در شش قسمت دارد. در ساختن پلهها اغلب از آجر استفاده مىشود.
سردابه
در تعدادى از آرامگاهها، محل تدفين در طبقهاى پايينتر از سطح زمين ساخته مىشد. احداث سردابه بيشتر در آرامگاههاى شمال و آذربايجان مرسوم بوده است. در اين بناها طبقه همکف محلى براى زيارت يا مراسم مذهبى بوده است.
عناصر معماری - یزد www.arturarch.com